مدرسه تعلیم و تربیت‏

مدرسه تعلیم و تربیت‏

مدرسه تعلیم و تربیت‏

مدرسه تعلیم و تربیت‏

مدرسه تعلیم و تربیت‏

فرزند پروری

بحث فرزند پروری تنها امروزه مطرح نیست بلکه از قدیم هم دقدقه والدین و خیر اندیشان بوده چنانکه امروزه هم اهل فکر و فهم درگیر آن هستند و در پی راه چاره اند.

در این زمینه حکایتی لطیفه قرآنی مانند از زمان رسول الله (ص) بخوانید:

هشدار یک آیه

وقتى که این آیه نازل گردید: (یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَکُمْ وَ اَهْلیکُمْ ناراً وَ قُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَة ..) (1)  اى کسانى که ایمان آورده اید خود و خانواده خود را از آتشى که هیزم آن مردمان (کافر و مجرم) و سنگ است ، نگهدارید)  شخصى از مؤ منان ، شدیداً تحت تاءثیر این آیه قرار گرفت به گونه اى که در گوشه اى نشست و گریه مى کرد، و مى گفت : (من از نگهدارى خود و کنترل هواى نفسم ناتوانم ، در عین حال نگهدارى اهل و بستگانم از انحرافات به من تکلیف شده است !) رسول گرامى اسلام (ص) به او فرمود:

(همین اندازه براى تو کافى است که همانگونه که خود را امر به نیکی ها و نهى از بدی ها مى کنى ، آنان را امر به خوبی ها و نهى از بدی ها کنى) یعنى وظیفه واجب تو همین است .(2)

1- تحریم / 6. 2- المیزان ، ج 19، ص 395.

در ادامه می خوانید:

یأس و نا امیدی حرام است

معجزه لقمه حلال

 عاقبت لقمه حلال و آموزش صحیح

یأس و نا امیدی حرام است

نا امید هم نباید بود چرا که سابق بر این نیز بوده اند کسانی که بر اثر لقمه حلال و آموزش صحیح نمونه عالم شدند.

معجزه لقمه حلال

در این زمینه مؤلف محترم کتاب جامع التمثیل حکایتی دارد خواندنی:

آورده‌اند که هشام ابن عبدالملک پیش یکی از تابعان مشایخ رفت که او را زیارت کند آن شیخ او را اجازت نداد گفتند ای شیخ او هم خلیفة اولوا الامر است حرمت او را نگاه باید داشت. شیخ گفت: او مردی ستم کار و ظالمست روی او دیدن معنی ندارد پس هشام تا شام در صومعه شیخ ایستاده بود تا آنکه بناچار او را اجازت داد و چراغ را خاموش کرد، هشام پرسید چرا چراغ را خاموش کردی فرمود: برای آن که روی ظلمانی ترا نبینم، هشام گفت از چه راه این سخن می گوئی فرمود: کسانی که پیروی هوا و هوس کنند و برای خواهش نفس ظلم و تعدی نمایند و لقمة حرام خورند و در پی مال و جاه دنیا باشند و نافرمانی حق تعالی کنند ایشان یاران شیطان می باشند پس مصاحبت و آمیزش کردن و دیدن روی ایشان نقصان دین و ایمان است و برای دلخوشی ایشان دین خود را به باد باید داد و عذاب های دوزخ را برای خود مهیا باید ساخت و هر که برای پنج روزه دنیا با ایشان مصاحبت کند از لذات جاودانی محروم و فردای قیامت با ایشان محشور خواهد شد.

هشام چون این فقرات بشنید بفکر فرو رفت پس از لحظه‌ای سر برآورد و گفت یا شیخ این ها که فرمودید هیچ آیه بر آن ها نازل شده، فرمود: بلی حق تعالی فرموده:

«یوم نحشر جمیعا ثم نقول للذین اشرکوا ابن شرکائکم الذین کنتم تزعمون» هشام چون این آیه بشنید بگریست و خاموش شدم بعد از لحظه‌ای سر برآورد و گفت یا شیخ بزرگوار خریطة زر آورده‌ام آنرا قبول کنید و به فقرا و مساکین قسمت کنید فرمود: قبول می کنم بشرط آنکه بیست رطل جو که حلال است آن را بدوش بسته به آسیاب برده و آرد کرده بیاوری هشام گفت یا شیخ من خلیفة روی زمینم و پادشاهم چگونه چنین کنم فرمایم تا خادمان این خدمت را بجا آورند شیخ فرمود: می خواهم تو بنفس حامل این جزئی بار من شوی و نفس را زیر دست کنی چنانچه حضرت رسول (ص) خود بار برمی داشت هرگاه تو بار مرا اندک مسافتی نتوانی برد چگونه من اثقال این مال حرام ترا تحمل توانم کرد که به آخرت توانم رسانم و از همه عقبه‌ها بگذرانم پس تو فکر کن با این همه مظالم از صراط چون می گذری هشام چون این کلام بشنید بگریست و گفت یا شیخ علاج این مرض مهلک چیست فرمود توبه و استغفار بدرگاه پروردگار و رحم بر فقرا و مساکین و گریه کردن در شب‌های تار تا شوی رستگار هشام گفت یا شیخ چه شود اگر از رزق حلال خود قدری به من دهی شیخ قدری از آرد جو به او داد هشام آن شب از آن آرد نان پخت و خورد از برکت لقمه حلال آن شب عبدالعزیز بوجود آمد و او مردی صالح و خداترس و دانا و عاقل بود که تا قیامت از عدل و خوبی او باز می گویند.

پس ای عزیز این تمثیل برای آنست که بدانی بزرگترین فساد متابعت هوی و هوس است و بهترین اعمال مخالفت او.

(آنجا که کس است یک حرف بس است)

 عاقبت لقمه حلال و آموزش صحیح

در این زمینه نیز حکایتی لطیفه قرآنی مانند بخوانید.

چرا عمر بن عبدالعزیز، لعن على (ع) را قدغن کرد؟

وقتى که معاویه روى کار آمد و بعد از شهادت امام على (ع) در سال 40 هجرت، زمام حکومت جهان اسلام را بدست گرفت، آن قدر نسبت به امام على (ع) دشمن کینه توز بود که دستور داد، سبّ و لعن على (ع) را در همه جا، حتّى در خطبه هاى نماز جمعه و در قنوت نماز، جزء برنامه مذهبى قرار دهند، این کار زشت حدود شصت سال ، رائج و سنّت گردید، خلفاى جور و وعّاظ السلاطین از هر سو به این کار دامن مى زدند. تا این که بسال 99 هجرى، پس از مرگ سلیمان بن عبدالملک، عمربن عبدالعزیز، به عنوان هشتمین خلیفه اموى، روى کار آمد، او بر خلاف روش خلفاى بنى امیّه ، شیوه نیکى براى خود برگزید، و دست به اصلاحات کلى زد، از کارهاى نیک او این که سبّ و لعن على (ع) را که برنامه مذهبى و رائج مسلمین اهل تسنّن شده بود، قدغن کرد، و به فرمان او در نماز و خطبه ها به جاى سبّ على (ع) این آیه را مى خواندند: ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان ... :(پروردگارا ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز.) (حشر 10) و یا این آیه را مى خوانند: انّ الله یامر بالعدل و الاحسان ... :(خداوند به عدالت و نیکوکارى فرمان مى دهد.) (نحل 90) عمر بن عبدالعزیز انگیزه و علت قدغن کردن سبّ و لعن على (ع) را چنین بیان کرد: من در کودکى به مکتب مى رفتم، معلّم من از فرزندان عتبة بن مسعود بود، روزى معلّم از کنار من گذشت، من با کودکان هم سن خود بازى مى کردیم و على (ع) را لعن مى نمودیم ، معلّم بسیار ناراحت شد و آن روز مکتب را تعطیل کرد و به مسجد رفت، من نزد او رفتم، که درس خود را براى او بخوانم، تا مرا دید، برخاست و مشغول نماز شد، احساس کردم که به من اعتراض دارد، بعد از نماز با خشونت به من نگریست، به او گفتم : چه شده است که استاد نسبت به من بى اعتنا شده ؟ او گفت : پسرم ! تو تا امروز على (ع) را لعن مى کنى ؟ گفتم : آرى. گفت : تو از کجا یافتى که خداوند پس از آن که از مجاهدین بدر، راضى شد، بر آن ها غضب کرد؟ گفتم :استاد! آیا على (ع) از مجاهدین بدر بود؟ گفت : عزیزم ! آیا گرداننده همه جنگ بدر جز على (ع) بود؟ گفتم : از این پس، هر گز این کار را انجام نمى دهم . گفت : تو را به خدا، دیگر تکرار نمى کنى ؟ گفتم : آرى تصمیم مى گیرم دیگر حضرت على (ع) را لعن نکنم، همین تصمیم را گرفتم و از آن پس، على (ع) را دیگر لعن نکردم. سپس عمربن عبدالعزیز گفت : خاطره دیگرى نیز دارم که براى شما بیان مى کنم : من در مدینه پاى منبر پدرم عبدالعزیز، حاضر مى شدم، او در روز جمعه خطبه نماز جمعه را مى خواند و در آن هنگام حاکم مدینه بود، مى شنیدم پدرم خطبه را بسیار غرّا و روان و عالى مى خواند، ولى به محض ‍ این که به این جا مى رسد که على (ع) را (طبق دستور خلیفه) لعن و سبّ کند، مى دیدم آن چنان لکنت زبان پیدا مى کرد و در تنگناى سخن قرار مى گرفت که گفتارش بریده بریده مى شد. روزى به او گفتم : اى پدر! تو با این که از خطباى توانا و سخنوران قوى هستى علت چیست وقتى که در خطبه به لعن این مرد (امام على (ع) مى رسى، درمانده و هاج و واج مى شوى ؟ در پاسخ گفت : پسرم !جمعیتى که پاى منبر ما از مردم شام و غیر آن ها را مى بینى، اگر فضائل این مرد على (ع) را آن گونه که پدر تو (من) مى داند بدانند، هیچ یک از آن ها، از ما اطاعت نخواهند کرد. به این ترتیب، سخن معلّم من و گفتار پدرم، در سینه ام استقرار یافت، و با خدا عهد کردم که اگر یک روز زمام حکومت بدست من بیفتد، و قدرتى بدستم رسید، این سنّت بد لعن على (ع) را قدغن کنم، وقتى که خداوند بر من منّت گذاشت و دستگاه خلافت را در اختیارم نهاد، آن را قدغن کردم و به جاى آن دستور دادم این آیه را بخواند: انّ الله یامر بالعدل و الاحسان ...(نحل 90) و به همه شهرها و بلاد، بخشنامه کردم، خواندن این آیه را بجاى سبّ و لعن، سنّت کنند، این دستور جا افتاد و سنّت گردید. این بود انگیزه من در قدغن کردن سبّ و لعن حضرت على (ع). برچسب ها :

برچسب ها : اهمیت دادن اسلام به امر تعلیم و تربیت * تحصیل علم و دانش * دانشمندان بزرگ در سرزمین های اسلامی * سابقه علم و دانش در ایران * مقام معلم و مربی * موجبات نزدیکی به خدا * نمونه اشعار مستند سازی شده * همراهی علم با ایمان.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی